ساختار بهینه سرمایه

  • 2021-07-27

آیا با تغییر ساختار سرمایه می توان ثروت سهامداران را افزایش داد؟

اولین سؤال برای پرداختن به این است که منظور از ساختار سرمایه چیست. ساختار سرمایه یک شرکت به ترکیبی از حقوق صاحبان سهام و بدهی که توسط این شرکت برای تأمین مالی دارایی های خود استفاده می شود ، اشاره دارد. برخی از شرکت ها می توانند از نظر سهام عدالت باشند و به هیچ وجه بدهی ندارند ، در حالی که برخی دیگر می توانند سطح پایین سهام و سطح بالایی از بدهی داشته باشند. تصمیم در مورد آنچه که ترکیبی از سهام عدالت و بدهی است ، تصمیم تأمین مالی نامیده می شود.

تصمیم تأمین مالی تأثیر مستقیمی بر هزینه متوسط وزنی سرمایه (WACC) دارد. WACC میانگین وزنی ساده هزینه حقوق صاحبان سهام و هزینه بدهی است. وزن متناسب با ارزش بازار سهام و بدهی است. بنابراین ، از آنجا که نسبت حقوق صاحبان سهام و بدهی متفاوت است ، WACC نیز خواهد بود. بنابراین اولین نکته مهم برای درک این است که ، به عنوان یک شرکت ساختار سرمایه خود را تغییر می دهد (یعنی مخلوط سهام و بدهی بدهی) ، به طور خودکار منجر به تغییر در WACC خود می شود.

با این حال ، قبل از اینکه به جزئیات تئوری ساختار سرمایه بپردازیم ، ممکن است شما فکر کنید که چگونه تصمیم تأمین مالی (یعنی تغییر ساختار سرمایه) ارتباطی با هدف کلی شرکت برای به حداکثر رساندن ثروت سهامداران دارد. با توجه به این فرض که ثروت ارزش فعلی جریان نقدی آینده با بازده مورد نیاز سرمایه گذاران است ، ارزش بازار یک شرکت برابر است با ارزش فعلی جریان های نقدی آینده خود که توسط WACC خود تخفیف می یابد.

ارزش بازار یک شرکت = جریان نقدی آینده / WACC

توجه به این نکته ضروری است که هرچه WACC پایین تر باشد ، ارزش بازار شرکت بالاتر می رود - همانطور که از مثال ساده زیر مشاهده می کنید. هنگامی که WACC 15 ٪ است ، ارزش بازار شرکت 667 است. و هنگامی که WACC به 10 ٪ کاهش می یابد ، ارزش بازار شرکت به 1000 افزایش می یابد.

ارزش بازار یک شرکت

100/ 0. 15 = 667

100/0. 10 = 1000

از این رو ، اگر بتوانیم ساختار سرمایه را برای کاهش WACC تغییر دهیم ، می توانیم ارزش بازار شرکت را افزایش داده و در نتیجه ثروت سهامداران را افزایش دهیم.

بنابراین ، جستجوی ساختار سرمایه بهینه به جستجوی کمترین WACC تبدیل می شود ، زیرا وقتی WACC به حداقل می رسد ، ارزش ثروت شرکت/سهامدار به حداکثر می رسد. بنابراین ، وظیفه همه مدیران امور مالی است که ساختار سرمایه بهینه را پیدا کنند که منجر به کمترین WACC شود.

چه ترکیبی از حقوق صاحبان سهام و بدهی منجر به کمترین WACC خواهد شد؟

از آنجا که WACC یک میانگین ساده بین هزینه حقوق صاحبان سهام و هزینه بدهی است ، پاسخ غریزی فرد این است که بپرسید کدام یک از این دو مؤلفه ارزان تر است ، و سپس داشتن یک ارزان قیمت ارزان تر و کمتر از آن برای کاهشمیانگین این دو.

خوب ، پاسخ این است که هزینه بدهی ارزان تر از هزینه عدالت است. از آنجا که بدهی نسبت به حقوق صاحبان سهام کم خطر است ، بازده مورد نیاز برای جبران سرمایه گذاران بدهی کمتر از بازده مورد نیاز برای جبران سرمایه گذاران سهام است. بدهی نسبت به حقوق صاحبان سهام کمتر خطرناک است ، زیرا پرداخت بهره اغلب مبلغ ثابت و اجباری است و در اولویت پرداخت سود سهام ، که در واقع از نظر ماهیت اختیاری هستند ، پرداخت می شود. یکی دیگر از دلایلی که بدهی نسبت به حقوق صاحبان سهام کم خطر تر است ، در صورت انحلال ، دارندگان بدهی بازپرداخت سرمایه خود را قبل از سهامداران دریافت می کنند زیرا در سلسله مراتب طلبکار بالاتر هستند (ترتیب بازپرداخت طلبکاران) ، زیرا آخرین سهامداران پرداخت می شوند. واد

بدهی همچنین از دیدگاه یک شرکت ارزان تر از حقوق صاحبان سهام است به دلیل برخورد مالیاتی مختلف مالیاتی شرکت ها از سود و سود سهام است. در حساب سود و زیان ، قبل از محاسبه مالیات ، بهره کم می شود. بنابراین ، شرکت ها در مورد بهره از مالیات کمک می کنند. با این حال ، سود سهام پس از محاسبه مالیات کم می شود. بنابراین ، شرکت ها هیچ گونه تسویه حساب مالیاتی در سود سهام دریافت نمی کنند. بنابراین ، اگر پرداخت بهره 10 میلیون دلار و نرخ مالیات 30 ٪ باشد ، هزینه شرکت 7 میلیون دلار است. این واقعیت که بهره از مالیات است ، یک مزیت فوق العاده است.

بگذارید به این سؤال برگردیم که ترکیبی از حقوق صاحبان سهام و بدهی به کمترین WACC منجر می شود. پاسخ غریزی و آشکار این است که با جایگزینی برخی از ارزشهای گران قیمت با بدهی ارزان تر ، برای کاهش میانگین ، WACC استفاده شود. با این حال ، صدور بدهی بیشتر (یعنی افزایش دنده) ، به این معنی است که قبل از اینکه سهامداران بتوانند سود سهام خود را پرداخت کنند ، سود بیشتری از سود پرداخت می شود. افزایش سود سود باعث افزایش نوسانات پرداخت سود سهام به سهامداران می شود ، زیرا اگر این شرکت سال ضعیفی داشته باشد ، افزایش بهره افزایش یافته باید پرداخت شود ، که ممکن است تاثیری در توانایی شرکت در پرداخت سود سهام داشته باشد. این افزایش نوسانات پرداخت سود سهام به سهامداران نیز افزایش خطر مالی برای سهامداران نامیده می شود. اگر ریسک مالی برای سهامداران افزایش یابد ، آنها برای جبران آنها برای افزایش این خطر نیاز به بازگشت بیشتر دارند ، بنابراین هزینه سهام افزایش می یابد و این منجر به افزایش WACC می شود.

به طور خلاصه ، هنگام تلاش برای یافتن کمترین WACC ، شما:

  • بدهی بیشتری را برای جایگزینی سهام گران قیمت صادر کنید. این باعث کاهش WACC می شود ، اما
  • بدهی بیشتر WACC را نیز افزایش می دهد:
    • دنده
    • ریسک مالی
    • سهامدار بتا
    • Keg WACC.

    به یاد داشته باشید که KEG تابعی از سهام بتا است که هم ریسک تجاری و هم مالی را شامل می شود ، بنابراین با افزایش ریسک مالی ، سهام بتا افزایش می یابد ، KEG افزایش می یابد و WACC افزایش می یابد.

    سوال اصلی این است که تأثیر بیشتری دارد ، کاهش WACC ناشی از داشتن بدهی ارزان تر یا افزایش WACC ناشی از افزایش ریسک مالی. برای پاسخ به این موضوع ، ما باید به نظریه های مختلفی که در طول زمان در رابطه با این موضوع توسعه یافته اند ، روی آوریم.

    نظریه های ساختار سرمایه

    1. M + M (بدون مالیات): بدهی ارزان تر = افزایش در ریسک مالی / KEG
    2. M + M (With Tax): Cheaper Debt >افزایش ریسک مالی / KEG
    3. نظریه سنتی: WACC به شکل شما است ، یعنی نسبت دنده بهینه وجود دارد
    4. دستور pecking: بدون فرآیند تئوریزه ؛به سادگی خط حداقل مقاومت در ابتدا وجوه داخلی ، سپس بدهی و در نهایت شماره جدید سهام عدالت

    مدل بدون مالیات مودیگلیانی و میلر

    در سال 1958 ، مودگلیانی و میلر اظهار داشتند که با فرض یک بازار سرمایه کامل و نادیده گرفتن مالیات ، WACC در تمام سطوح تجهیزات ثابت است. با افزایش یک شرکت ، کاهش WACC ناشی از داشتن مبلغ بیشتر بدهی ارزان تر دقیقاً با افزایش WACC ناشی از افزایش هزینه سهام به دلیل ریسک مالی جبران می شود.

    WACC در تمام سطوح تدوین ثابت است بنابراین ارزش بازار شرکت نیز ثابت است. بنابراین ، یک شرکت نمی تواند WACC خود را با تغییر دنده خود کاهش دهد (شکل 1).

    هزینه حقوق صاحبان سهام به طور مستقیم با سطح دنده مرتبط است. با افزایش افزایش ، ریسک مالی برای سهامداران افزایش می یابد ، بنابراین KEG افزایش می یابد. خلاصه: مزایای بدهی ارزان تر = افزایش KEG به دلیل افزایش ریسک مالی. WACC ، ارزش کل شرکت و ثروت سهامدار با سطح تجهیزات ثابت و بی تأثیر است. هیچ ساختار بهینه سرمایه وجود ندارد.

    مدل با مالیات مودگلیانی و میلر

    در سال 1963 ، هنگامی که مودگلیانی و میلر مالیات شرکت ها را در تجزیه و تحلیل خود پذیرفتند ، نتیجه گیری آنها به طرز چشمگیری تغییر کرد. هرچه بدهی حتی ارزان تر شد (به دلیل کاهش مالیات در پرداخت بهره) ، هزینه بدهی به میزان قابل توجهی از KD به KD (1-T) کاهش می یابد. بنابراین ، کاهش WACC (به دلیل بدهی حتی ارزان تر) اکنون از افزایش WACC (به دلیل افزایش ریسک مالی/KEG) بیشتر است. بنابراین ، WACC با افزایش دنده سقوط می کند. بنابراین ، اگر یک شرکت مایل به کاهش WACC خود باشد ، باید تا حد امکان وام بگیرد (شکل 2).

    Summary: Benefits of cheaper debt >افزایش KEG به دلیل افزایش ریسک مالی.

    بنابراین شرکت ها باید تا حد امکان وام بگیرند. ساختار سرمایه بهینه 99. 99 ٪ از بدهی های بدهی است.

    عیوب بازار

    به وضوح مشکلی در مورد مدل مودیگلیانی و میلر وجود دارد ، زیرا ساختارهای سرمایه شرکت ها تقریباً کاملاً از بدهی تشکیل نشده اند. شرکت ها از پیروی از این رویکرد توصیه شده به دلیل وجود عواملی مانند هزینه های ورشکستگی ، هزینه های نمایندگی و فرسودگی مالیاتی دلسرد می شوند. تمام عواملی که Modigliani و Miller نتوانستند در نظر بگیرند.

    هزینه های ورشکستگی

    مودیگلیانی و میلر بازارهای سرمایه ای کامل را به عهده گرفتند. بنابراین ، یک شرکت همیشه قادر به جمع آوری بودجه و جلوگیری از ورشکستگی است. در دنیای واقعی ، یک نقطه ضعف عمده شرکتی که سطح بالای بدهی را به خود اختصاص می دهد این است که احتمال قابل توجهی شرکت در افزایش پرداخت بهره خود وجود دارد و از این رو ورشکسته اعلام می شود. اگر سهامداران و صاحبان بدهی نگران احتمال ریسک ورشکستگی باشند ، باید این خطر اضافی را جبران کنند. بنابراین ، هزینه سهام و هزینه بدهی افزایش می یابد ، WACC افزایش می یابد و قیمت سهم کاهش می یابد. جالب است بدانید که سهامداران در حالی که در سلسله مراتب طلبکاران در مورد انحلال آخرین بار در معرض خطر ورشکستگی قرار می گیرند ، دچار درجه بالاتری می شوند.

    اگر این مدل با مالیات برای در نظر گرفتن وجود خطرات ورشکستگی در سطوح بالای تجهیزات اصلاح شده اصلاح شود ، یک ساختار سرمایه بهینه ظاهر می شود که به طور قابل توجهی پایین تر از سطح 99. 99 ٪ بدهی است که قبلاً توصیه شده بود.

    هزینه های نمایندگی

    هزینه های آژانس از آنچه به عنوان مشکل "عامل اصلی" شناخته می شود ناشی می شود. در بیشتر شرکت های بزرگ ، ارائه دهندگان مالی (اصولگرایان) قادر به مدیریت فعال شرکت نیستند. آنها از "نمایندگان" (مدیران) استفاده می کنند و این امکان وجود دارد که این عوامل به روش هایی عمل کنند که همیشه به نفع سهام یا صاحبان بدهی نباشند.

    از آنجا که ما در حال حاضر به موضوع بدهی نگران هستیم ، فرض خواهیم کرد که هیچ تضاد احتمالی منافع بین سهامداران و مدیریت وجود ندارد و هدف اصلی مدیریت حداکثر رساندن ثروت سهامداران است. بنابراین ، مدیریت ممکن است تصمیماتی اتخاذ کند که به سود سهامداران با هزینه دارندگان بدهی باشد.

    مدیریت ممکن است از دارندگان بدهی پول جمع آوری کند و بیان کند که وجوه باید در یک پروژه کم ریسک سرمایه گذاری شود، اما پس از دریافت وجوه تصمیم می گیرند در یک پروژه با ریسک بالا/پربازده سرمایه گذاری کنند. این اقدام به طور بالقوه می تواند به نفع سهامداران باشد زیرا ممکن است از بازده بالاتر سود ببرند، اما دارندگان بدهی سهمی از بازده بالاتر را دریافت نمی کنند زیرا بازده آنها به عملکرد شرکت وابسته نیست. بنابراین، دارندگان بدهی بازدهی دریافت نمی کنند که سطح ریسک آنها را جبران کند.

    برای محافظت از سرمایه گذاری های خود، دارندگان بدهی اغلب میثاق های محدود کننده ای را در قراردادهای وام اعمال می کنند که آزادی عمل مدیریت را محدود می کند. این پیمان‌های محدودکننده ممکن است میزان افزایش بدهی بیشتر را محدود کنند، یک نسبت چرخشی هدف تعیین کنند، یک نسبت فعلی هدف تعیین کنند، پرداخت سود سهام بیش از حد را محدود کنند، واگذاری دارایی‌های عمده را محدود کنند یا نوع فعالیت شرکت را محدود کنند.

    با افزایش چرخه دنده، دارندگان بدهی می خواهند برای حفظ سرمایه گذاری افزایش یافته خود، محدودیت های بیشتری را بر مدیریت تحمیل کنند. میثاق های گسترده آزادی عملیاتی شرکت، انعطاف پذیری سرمایه گذاری را کاهش می دهد (پروژه های مثبت NPV ممکن است نادیده گرفته شوند) و ممکن است منجر به کاهش قیمت سهام شود. مديريت از محدوديت هايي كه بر آزادي عمل آنها گذاشته مي شود، خوشش نمي آيد. بنابراین، آنها به طور کلی سطح چرخ دنده را محدود می کنند تا سطح محدودیت های اعمال شده بر آنها را محدود کنند.

    فرسودگی مالیاتی

    این واقعیت که سود قابل کسر مالیات است به این معنی است که وقتی شرکتی آماده می شود، به طور کلی صورت حساب مالیاتی خود را کاهش می دهد. معافیت مالیاتی بر سود، سپر مالیاتی نامیده می‌شود – زیرا زمانی که یک شرکت آماده می‌شود و سود بیشتری می‌پردازد، سود بیشتری را از مالیات شرکت محافظت می‌کند. مزیت مالیاتی که بدهی نسبت به حقوق صاحبان سهام از آن برخوردار است به این معنی است که یک شرکت می تواند WACC خود را کاهش دهد و ارزش آن را با جایگزین کردن بدهی به جای حقوق صاحبان سهام افزایش دهد، مشروط بر اینکه پرداخت های بهره قابل کسر مالیات باقی بماند.

    با این حال، زمانی که یک شرکت آماده می شود، پرداخت های بهره افزایش می یابد و به نقطه ای می رسد که برابر با سودی است که باید از آن کسر شود. بنابراین، پرداخت سود اضافی فراتر از این نقطه هیچ گونه تخفیف مالیاتی دریافت نخواهد کرد.

    این نقطه‌ای است که شرکت‌ها از مالیات خارج می‌شوند، یعنی پرداخت‌های بهره دیگر قابل کسر مالیات نیستند، زیرا پرداخت‌های بهره اضافی از سود بیشتر می‌شود و هزینه بدهی به طور قابل‌توجهی از Kd(1-t) به Kd افزایش می‌یابد. پس از رسیدن به این نقطه، بدهی مزیت مالیاتی خود را از دست می دهد و یک شرکت ممکن است سطح تجهیز خود را محدود کند.

    WACC در ابتدا سقوط می کند، زیرا مزایای داشتن مقدار بیشتر بدهی ارزان تر از افزایش هزینه سهام به دلیل افزایش ریسک مالی بیشتر است. WACC تا رسیدن به حداقل مقدار خود، یعنی ساختار سرمایه بهینه که با نقطه X نشان داده شده است، به سقوط ادامه خواهد داد.

    Benefits of cheaper debt >افزایش در بشکه به دلیل افزایش ریسک مالی

    اگر شرکت به تجهیز خود ادامه دهد، WACC افزایش خواهد یافت زیرا افزایش ریسک مالی/Keg بیشتر از سود بدهی ارزان‌تر است. در سطوح بسیار بالای چرخ دنده، ریسک ورشکستگی باعث می شود که منحنی هزینه حقوق صاحبان سهام با نرخ تندتری افزایش یابد و همچنین باعث می شود هزینه بدهی شروع به افزایش کند.

    Increase in Keg due to financial and bankruptcy risk >مزایای بدهی ارزان تر

    ثروت سهامداران تحت تأثیر تغییر سطح چرخ دنده قرار می گیرد. یک سطح دنده بهینه وجود دارد که در آن WACC به حداقل می رسد و ارزش کل شرکت به حداکثر می رسد. مدیران مالی وظیفه دارند به این سطح از تجهیز دست یابند و حفظ کنند. در حالی که ما می پذیریم که WACC احتمالاً برای شرکت ها به شکل U شکل است، نمی توانیم به طور دقیق بهترین سطح چرخ دنده را محاسبه کنیم (یعنی مکانیزم تحلیلی برای یافتن ساختار سرمایه بهینه وجود ندارد). سطح بهینه از شرکتی به شرکت دیگر متفاوت است و تنها با آزمون و خطا قابل یافتن است.

    تئوری نظم نوک زدن

    تئوری دستور نوک زدن در تضاد شدید با نظریه هایی است که تلاش می کنند با مطالعه معاوضه بین مزایا و معایب تامین مالی بدهی، ساختار سرمایه بهینه را بیابند. در این رویکرد، جستجویی برای ساختار سرمایه بهینه وجود ندارد. شرکت ها به سادگی از یک دستور نوک زدن تعیین شده پیروی می کنند که آنها را قادر می سازد تا منابع مالی را به ساده ترین و کارآمدترین روش افزایش دهند، ترتیب به شرح زیر است:

    1. از تمام درآمدهای انباشته موجود استفاده کنید.
    2. سپس بدهی صادر کنید.
    3. سپس به عنوان آخرین راه حل، سهام صادر کنید.

    دلایلی که زیربنای دستور نوک زدن هستند سه دسته هستند:

    • شرکت ها می خواهند هزینه های مربوط به موضوع را به حداقل برسانند.
    • شرکت‌ها می‌خواهند زمان و هزینه‌های مربوط به متقاعد کردن سرمایه‌گذاران خارجی را در مورد شایستگی‌های پروژه به حداقل برسانند.
    • وجود اطلاعات نامتقارن و انتقال اطلاعات مفروض ناشی از اقدامات مدیریتی. اکنون هر یک از این توجیهات را با جزئیات بیشتری بررسی می کنیم.

    هزینه های موضوع را به حداقل برسانید

    1. سود انباشته هیچ هزینه ای ندارد زیرا شرکت از قبل دارای وجوه است
    2. صدور بدهی فقط هزینه های انتشار متوسطی را به همراه خواهد داشت
    3. انتشار سهام سطوح بالایی از هزینه های انتشار را به همراه خواهد داشت

    زمان و هزینه های مربوط به متقاعد کردن سرمایه گذاران خارجی را به حداقل برسانید

    1. از آنجایی که شرکت قبلاً دارای سود انباشته است، نیازی به صرف زمان برای متقاعد کردن سرمایه گذاران خارجی ندارد
    2. زمان و هزینه مربوط به انتشار بدهی معمولاً به میزان قابل توجهی کمتر از زمان انتشار سهام است

    وجود اطلاعات نامتقارن

    این یک اصطلاح فانتزی است که به ما می گوید مدیران بیشتر از سرمایه گذاران خارجی/بازارها در مورد چشم انداز شرکت های خود می دانند. مدیران تمام اطلاعات داخلی دقیق را می دانند، در حالی که بازارها فقط به اطلاعات گذشته و در دسترس عموم دسترسی دارند. این عدم تعادل در اطلاعات (اطلاعات نامتقارن) به این معنی است که اقدامات مدیران به دقت توسط بازارها بررسی می شود. اقدامات آنها اغلب به عنوان دیدگاه خودی ها در مورد چشم انداز آینده شرکت تفسیر می شود. یک مثال خوب از این زمانی است که مدیران به طور غیرمنتظره سود سهام را افزایش می دهند، زیرا سرمایه گذاران این را به عنوان نشانه ای از افزایش اعتماد مدیریت به چشم انداز آینده شرکت تفسیر می کنند، بنابراین قیمت سهام معمولاً از نظر ارزش افزایش می یابد.

    فرض کنید مدیران در حال بررسی چگونگی تأمین مالی یک پروژه بزرگ جدید هستند که در بازار فاش شده است. با این حال ، مدیران به دلیل ماهیت رقابتی صنعت خود مجبور شده اند از فناوری داخلی در مورد فناوری جدید مرتبط با این پروژه خودداری کنند. بنابراین بازار در حال حاضر در حال کم ارزش پروژه و سهام شرکت است. مدیریت نمی خواهد سهام را صادر کند ، در صورت کم ارزش بودن ، زیرا این امر منجر به انتقال ثروت از سهامداران موجود به سهامداران جدید می شود. آنها می خواهند این پروژه را از طریق درآمد حفظ شده تأمین کنند تا وقتی بازار در نهایت ارزش واقعی پروژه را می بیند ، سهامداران موجود سود خواهند برد. اگر بودجه اضافی بیش از درآمد و بالاتر از درآمد حفظ شده لازم باشد ، بدهی جایگزین بعدی خواهد بود.

    هنگامی که مدیران اطلاعات مطلوبی دارند ، آنها نمی خواهند سهام خود را صادر کنند زیرا کم ارزش هستند. بنابراین این امر منطقی خواهد بود که سرمایه گذاران خارجی تصور کنند که مدیران دارای اطلاعات نامطلوب در داخل می خواهند به عنوان ارزش افزوده ، سهم خود را صادر کنند. بنابراین مسئله عدالت توسط یک شرکت به عنوان نشانه ای تعبیر می شود که مدیریت معتقد است که سهام بیش از حد ارزیابی می شود. در نتیجه ، سرمایه گذاران ممکن است شروع به فروش سهام شرکت کنند و باعث کاهش قیمت سهم شوند. بنابراین مسئله حقوق صاحبان سهام آخرین راه حل است ، از این رو دستور pecking ؛درآمدهای حفظ شده ، سپس بدهی ، با مسئله سهام عدالت ، آخرین راه حل مشخص است.

    یکی از دلالت های تئوری نظم pecking که انتظار داریم این باشد که شرکت های بسیار سودآور کمترین وام را وام می گیرند ، زیرا آنها سطح بالاتری از درآمد حفظ شده را برای تأمین بودجه پروژه های سرمایه گذاری دارند. باسکین (1989) همبستگی منفی بین سطح سود بالا و سطح دنده بالا پیدا کرد. این یافته با ایده وجود یک ساختار سرمایه بهینه مغایرت دارد و از بینش های ارائه شده توسط نظریه سفارش Pecking پشتیبانی می کند.

    پیامد دیگر این است که شرکت ها باید به دلایل سوداگرانه پول نقد داشته باشند ، آنها باید ذخایر نقدی ایجاد کنند ، به طوری که اگر در برخی از مواقع در آینده شرکت درآمد کافی برای تأمین مالی تمام پروژه های مثبت NPV داشته باشد ، از این ذخایر نقدی استفاده می کنند و بنابراین نیازی به آن ندارندبرای جمع آوری امور مالی خارجی.

    نتیجه

    از آنجا که هدف اصلی مالی به حداکثر رساندن ثروت سهامدار است ، سپس شرکت ها باید به دنبال به حداقل رساندن هزینه متوسط وزن خود (WACC) باشند. از نظر عملی ، این امر می تواند با داشتن بدهی در ساختار سرمایه حاصل شود ، زیرا بدهی نسبتاً ارزان تر از حقوق صاحبان سهام است ، در حالی که از افراط و تفریط تجهیزات بسیار کمی جلوگیری می کند (WACC می تواند بیشتر کاهش یابد) یا بیش از حد قدرتمند (شرکت از ورشکستگی رنج می برد. هزینه ها ، هزینه های آژانس و فرسودگی مالیاتی). شرکت ها باید سطح معقول و معقول را دنبال کنند.

    شرکت ها باید از نظریه سفارش pecking آگاه باشند که رویکردی کاملاً متفاوت را در بر می گیرد و جستجوی ساختار سرمایه بهینه را نادیده می گیرد. این نشان می دهد که وقتی یک شرکت می خواهد امور مالی را جمع آوری کند ، این کار را به ترتیب pecking زیر انجام می دهد: ابتدا درآمد حفظ می شود ، سپس بدهی و در نهایت حقوق صاحبان سهام به عنوان آخرین راه حل.

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.